جدول جو
جدول جو

معنی خواب گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

خواب گرفتن
(بْلُ / بِ لُ زَ دَ)
خواب بردن. خواب آمدن. (از آنندراج) :
بدان زنده که او هرگز نمیرد
به بیداری که خواب او را نگیرد.
نظامی.
آنکه قرارش نگرفتی و خواب
تا گل و نسرین بفشاندی نخست.
سعدی (گلستان).
اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب
شبی ز معده سنگی شبی زدلتنگی.
سعدی (گلستان).
چشم مرا تا بخواب دید جمالش
خواب نمی گیرد از خیال محمد.
سعدی.
کدام ساعت سنگین دو چشم بخت مرا
درین زمانۀ پرانقلاب خواب گرفت.
صائب (از آنندراج).
چون چشم اختران همه شب دیدگی غنود
زلفین دوست خواب پریشان من گرفت.
علی خراسانی (از آنندراج).
، مانع خواب کسی شدن. عملی که در زندان کنند تا شخص از بی خوابی عاجز آید و اقرار کند. مزاحم خواب کسی شدن مر اعتراف را. (یادداشت مؤ لف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلاب گرفتن
تصویر قلاب گرفتن
دو دست را در جلو به هم متصل کردن به طوری که کسی بتواند پا در آن بگذارد و بالا برود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواب رفتن
تصویر خواب رفتن
به خواب رفتن، در خواب شدن، خوابیدن
کنایه از بی حس شدن دست یا پا به واسطۀ فشاری که بر آن وارد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
شتاب کردن، عجله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواه گرفتن
تصویر گواه گرفتن
کسی را شاهد قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ لِ گِ رِ تَ)
ناچیز گرفتن. حقیر شمردن. ناچیز انگاشتن. بچیزی نیاوردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
کآن فژه پیر زبهر تو مرا خوار گرفت
برهاناد از او ایزد جبار مرا.
رودکی.
هنوز این نیاموخت آئین جنگ
همی خوار گیرد نبرد پلنگ.
فردوسی.
کسی گر خوار گیرد راه دین را
برد فردا پشیمانی و کیفر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ اَ تَ)
بیان خواب کردن. حکایت خواب گفتن، حرفهای نامربوط و پریشان گفتن. خیالات واهی و نادرست بهم بافتن:
کنون نزد من چون زنان بسته دست
همی خواب گویی بکردار مست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
خدر شدن. (زمخشری). بیحس شدن. سنگین و خدر شدن عضوی از اعضای تن. (یادداشت بخط مؤلف).
- به خواب رفتن پای، خواب رفتن پای. (یادداشت بخط مؤلف).
- خواب رفتن پای، خفتن پای. بیحس شدن آن بر اثر نرسیدن خون. سر شدن. کرخ شدن. (یادداشت بخط مؤلف).
- در خواب رفتن پای، خواب رفتن پای.
، خوابیدن. خفتن. بخواب شدن. در خواب شدن
لغت نامه دهخدا
شاهد قرار دادن کسی را گواه کردن: ... و پس بر آن خط خویش نبشت و بوسهل را گواه گرفت، دلیل آوردن بینه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلاب گرفتن
تصویر گلاب گرفتن
استخراج گلاب از گل گلاب کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
چنگک گرفتن دودست را چنگک وار به هم پیوستن تادیگری برآن پانهد واز دیواری بالارود یا با دست قلاب گرفتن، دو کف دست را بهم متصل کردن به طوری که دیگری بتواند پا بر روی آن گذارد و از دیوار بالا رود
فرهنگ لغت هوشیار
عجله کردن شتاب کردن، تعجب کردن: یکی خلعت آراست افراسیاب که گر بر شمارت گیری شتاب. ز دینار وز گوهر شاهوار ز زرین کمرهای گوهر نگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوار گرفتن
تصویر خوار گرفتن
آسان گرفتن کاری را، بی اهمیت دانستن بی اعتبار تلقی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب رفتن
تصویر خواب رفتن
بخواب فرورفتن خواب شدن 0، بیحس شدن (پایا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
عجله کردن، سرعت گرفتن، جدا شدن
فرهنگ فارسی معین
((~. گِ رِ تَ))
دو کف دست را بهم متصل کردن به طوری که دیگری بتواند پا بر روی آن گذارد و از دیوار بالا رود
فرهنگ فارسی معین
به خواب رفتن، خوابیدن، کرخ شدن، بی حس شدن (دست، پا و)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
Speed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
accélérer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
versnellen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
hızlandırmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
加速する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
להאיץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
가속하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
mempercepat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
तेज़ करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
ускорять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
beschleunigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
acelerar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
accelerare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
acelerar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
przyspieszać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
прискорювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
kuharakisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی